پس از مرگ روانه قبر میشوی
و قبر نه آن حفره است که جسد تو را در آن میگذارند و خرواری خاک نثارش میکنند
قبر عالمی است میان دنیا و آخرت
قبر مرحله ایست که تو تا روز قیامت در آن باقی میمانی
قبر همان برزخ و از سنخ عالم مثال است
به محض وفات، وارد عالم جدیدی میشوی؛ این چندان ارتباط به دفن تو ندارد!
و تو در آن عالم، اعمال خویش را مشاهده خواهی کرد و قدری از تلخ و شیرین آن را خواهی چشید
بس نامور به زیر زمین دفن کرده اند
کز هستیش به روی زمین بر نشان نماند
وان پیر لاشه را که سپردند زیر گل
خاکش چنان بخورد کزو استخوان نماد
زنده است نام فرّخ نوشینروان به خیر
گرچه بسی گذشت که نوشینروان نماند
خیری کن ای فلان و غنیمت شمار عمر
زان پیشتر که بانگ برآید «فلان» نماند
سعدی
وقتی به سفر میروی، مقصد تو تنها چیزی است که تو را در همه لحظه ها همراهی میکند
در هر قدم، این فکر مقصد است که تو را به پیش میراند
موتورهای هواپیما، بیتاب رسیدن هستند
زندگی نیز یک سفر است
اگر کمی دقت کنی، هرگز گوشهایت از زمزمه مرگ خالی نیست!
اصلاً برای مرگ متولد شده ای!
به گذر زمان دقت کن؛ گذشتن هر لحظه، حکایت از آن دارد که یک لحظه دیگر به مرگ نزدیکتر شده ای
اگر مقصد نبود، چه نیازی بود به آغاز سفر؟! و اگر مرگ در پیش نبود، چه نیازی بود به تولد؟!
لحظه لحظه، این مرگ است که زندگی را به پیش میراند!
«زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ»
و نترسیم از مرگ
مرگ پایان کبوتر نیست
مرگ وارونه یک زنجره نیست
مرگ در ذهن اقاقی جاری است
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد
مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید
مرگ با خوشه انگور می آید به دهان
مرگ در حنجره سرخ-گلو میخواند
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است
مرگ گاهی ریحان می چیند
مرگ گاهی ودکا می نوشد
گاه در سایه [نشسته] است به ما می نگرد
و همه می دانیم
ریه های لذت، پر اکسیژن مرگ است
سهراب
در خواب، متوجه حقائق اطراف خود نیستیم
همه فکر و ذکر ما، معطوف به خیالی است که در ذهن میپروریم
شاید از چیزی عصبانی شویم یا با صادای بلند بخندیم؛ از چیزی لذت ببریم یا برای چیزی گریه کنیم
اما به محض بیدار شدن، در می یابیم که همه آنچه خود را وقف آن نموده بودیم، سایه سراب بوده است!
اینک مائیم و مواجهه با واقعیت؛ اگر به چیزی دلبسته بودیم، اینک حسرت؛ و اگر از چیزی هراس داشتیم، اینک عافیت
اکنون نیز اکثر ما در خوابی عمیق به سر میبیریم. به راستی کدام یک از دغدغه های ما، پس از مرگ همراه ما خواهند بود؟!
«مردم خوابند؛ آنگاه که بمیرند متوجه خواهند شد»
و مرگ میرسد
همه وابستگی ها را قطع میکند
اکنون من میمانم و خودم؛ در خلوتی عمیق به آنچه کرده ام نظاره خواهم کرد
آنقدر زمان وجود دارد که تک تک کارهای خود از زمان کودکی تا لحظه مرگ را بررسی کنم
هیچ چیز از قلم نیوفتاده؛ حتی کوچک ترین تصوراتی که به ذهن من خطور کرده، ثبت و ضبط شده است!
آنک فهمیده ام که از ابتدا «تنها» بوده ام؛ اما در توهم همبستگی، هرگز به خویشتن خویش نپرداخته بودم
اما سوال اینجاست که چه چیز خلوت مرا صفا خواهد بخشید؟ کدام فکر و کدام عمل، رهایی بخش من از گرداب حسرات خواهد بود؟
گاهی کسی را از دست میدهیم. دوری از او به شدت خاطرمان را پریشان میکند.
اما باید بدانیم که ما فقط یک نفر را از دست داده ایم. اما او همه ما را از دست داده است!
گاهی حتی فکر این که یک انگشت ما را قطع کنند، ما را به شدت آزار میدهد.
اما باید بدانیم که او همه بدن خود را از دست داده است!
در واقع عزادار حقیقی آن کسی است که مرده!
به راستی میدانیم که دیر یا زود خواهیم مرد. مرگ دیگران برای ما یادآور این مسئله است. مرگ دیگران پیشقراول عزایی بزرگ است که ما در انتظار آن هستیم. پس شاید شایسته آن باشد که برای خود عزاداری کنیم!
«پس عزا بر خود کنید ای خفتگان»