انقطاع
مرگ انتقال است.
اما انتقال، بدون انقطاع بی معناست. نمی شود از شیراز به مشهد رفت، و در عین حال از شیراز جدا نشد.
اینجاست که مرگ من، من را از بدن و آنچه در دنیا با آن ارتباط دارم، جدا خواهد کرد.
من اگر دلبستگی زیادی به آنچه با من نخواهد ماند، داشته باشم، پس از مرگ مانند عاشقی خواهم بود که معشوق خود را در مشهد واگذاشته و با اکراه راهی شیراز است. قلبی آکنده به حسرت حاصل این انقطاع خواهد بود.
اگر من خود را به خوبی نشناسم و مانند بسیاران، خود را با بدن اشتباه بگیرم، پوسیدن بدن من برای من به مثابه پوسیدن خودم خواهد بود. این در حالی است که من فانی نیستم! من قرار است تا ابد باقی بمانم!
در این حال من مانند صاحب قصری مشید خواهم بود که پای مرا گرفته اند و کشان کشان از قصر بیرون خواهند کشید و در برهوتی که رد من بر زمین آن نقش میبندد، همچنان به قصر خود چشم دوخته و شاهد ویران شدن تدریجی آن میباشم.
اما این یک روی سکه است!