مرگ اندیشی

مرگ، آغاز زندگی دیگر

گاهی به تفلسف مینشینم. گاهی با فکر مرگ بازی میکنم.
در این وبلاگ، اندیشه های فلسفی خود درباره مرگ را با دیگران به اشتراک خواهم گذاشت. گاهی جملات ادبی نیز به یاری من شتافته است.
نظر دیگران برای من اهمیت دارد.

طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ضرورت مرگ» ثبت شده است

کرم پروانه ای که در پیله به سر میبَرَد، چه خبر دارد از بهار و گلهای خوشبو و رنگارنگ آن؟

به کنجی تنگ و تاریک دل خوش داشته و نگران آمدن موسم رهائی است.

ما نیز از پا گذاشتن در دنیایی دیگر در هراسیم،

اما آنان که رفته اند از رفتن خود آزرده نیستند، بلکه از فرصتهای فوت شده در افسوس اند!


۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۳ ، ۰۱:۰۸
از این رباط دو در چون ضرورت است رحیل
رواق و طاق معیشت چه سربلند و چه پست
حافظ
۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۳ ، ۱۴:۰۲

هرگز اندیشیده ای که چقدر در حرکت هستیم؟!

آیا چیزی را سراغ داری که آرام باشد؟

هیچ چیز ثبات ندارد

هیچ چیز آرام نیست

انسانها پیر میشوند

و اجسام رو به سوی فرسودگی دارند

حتی خورشید نیز، مثل همه خواهرانش روزی خواهد مرد

در دل یک اتم هم غوغاست؛ الکترونهای بیتاب آن روزی بر هسته اش سقوط خواهند کرد و یک جسم نوترونی صرف را تشکیل خواهد داد

همه چیز بیتاب است

و بیتاب تر از همه، زمان!

این حرکتی است که همه ما خسته از آنیم؛ اما شاید این خستگی را در نمی یابیم

عالم پس از مرگ، چنین نیست

آنچه که هستی، هستی

نه پیر و فرسوده میشوی، و نه غم تلخ و شیرین آینده داری!

ثبات و آرامش ابدی در انتظار ماست

و شاید ثباتی همراه عذاب؛ و این به اعمالت وابسته  است

و این یک روی سکه است!!!

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۳ ، ۲۰:۰۱

ای انسان

هستی، دارای حقیقتی در پس ظاهر خویش است

اگر از سراب اطراف خود چشم بپوشی، آن حقیقت را خواهی دید

مرگ نوعی چشم پوشی اجباری است!

اما بنگر چقدر خود را برای مواجهه با آن حقیقت آماده ساخته ای؟!

مراقب باش!

برخی چنان چشم حقیقت بین خود را بسته اند، که حتی پس از مرگ هم گشوده نخواهد شد!


«و هر که در این دنیا نابینا باشد، در آخرت نیز نابینا و گمراه تر است»

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۳ ، ۱۵:۰۵
از جمادی مردم و نامی شدم
وز نما مردم، به حیوان سر زدم
مردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم، کی ز مردن کم شدم؟
حمله دیگر بمیرم از بشر
تا برآرم از ملائک بال و پر
وز ملک هم بایدم جستن ز جو
کلُّ شیءٍ هالک الّا وَجهُهُ
بار دیگر از ملک قربان شوم
آنچه اندر وهم ناید، آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم إنّا إلَیهِ راجِعون
مولوی
۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۳ ، ۱۱:۴۲
جاده ای که روان ما در آن حرکت میکند، مسیر پر فراز و نشیبی است
گاهی شادی و سرور، ما را به بلند ترین قله های این راه میکشاند
و گاه نیز در حضیض غم و اندوه فرو میرویم
اما این اندیشه مرگ است که در هر دو حالت، ما را از مخمصه نجات میدهد
در قله های شادمانی که گاه ما را از خود بیخود میکند،این صدای مرگ است که میگوید: هشدار که این حال خواهد گذشت
و در دره های غم و اندوه، باز این مرگ است که بشارت به رهایی میدهد
اگر مرگ نبود، شاید امید به زندگی، به صفر میل می نمود؛ محزون را غم می پژمرد؛ و مسرور خود را در آخر خط می دید!

«و اگر مرگ نبود، دست ما در پی چیزی می گشت»
۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۰۲ دی ۹۳ ، ۰۰:۵۷