مرگ چیزی نیست جز قطع تعلقات انسان از عالم ماده
فرقی نمیکند که این انقطاع چگونه صورت پذیرد
مرگ، ممکن است با جدا شدن همیشگی روح از بدن، حاصل شود
و ممکن است با قطع تعلق انسان از دنیا در زمان حیاتش باشد
در این صورت در حالی که فرد زنده است، مرگش نیز فرا رسیده!
این انقطاع، با اراده خود او و با زحمت زیاد حاصل میشود
او با اختیار خود مرده
و این را «مرگ اختیاری» گویند
وقتی به سفر میروی، مقصد تو تنها چیزی است که تو را در همه لحظه ها همراهی میکند
در هر قدم، این فکر مقصد است که تو را به پیش میراند
موتورهای هواپیما، بیتاب رسیدن هستند
زندگی نیز یک سفر است
اگر کمی دقت کنی، هرگز گوشهایت از زمزمه مرگ خالی نیست!
اصلاً برای مرگ متولد شده ای!
به گذر زمان دقت کن؛ گذشتن هر لحظه، حکایت از آن دارد که یک لحظه دیگر به مرگ نزدیکتر شده ای
اگر مقصد نبود، چه نیازی بود به آغاز سفر؟! و اگر مرگ در پیش نبود، چه نیازی بود به تولد؟!
لحظه لحظه، این مرگ است که زندگی را به پیش میراند!
«زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ»
و نترسیم از مرگ
مرگ پایان کبوتر نیست
مرگ وارونه یک زنجره نیست
مرگ در ذهن اقاقی جاری است
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد
مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید
مرگ با خوشه انگور می آید به دهان
مرگ در حنجره سرخ-گلو میخواند
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است
مرگ گاهی ریحان می چیند
مرگ گاهی ودکا می نوشد
گاه در سایه [نشسته] است به ما می نگرد
و همه می دانیم
ریه های لذت، پر اکسیژن مرگ است
سهراب