بگذار هرچه داری و بگذر که هیچ نیست
این پنج روزه عمر که مرگ از قفای اوست
سعدی
سیلاب گرفت گرد ویرانه عمر
وآغازِ پُری نهاد پیمانه عمر
بیدار شو ای خواجه که خوش خوش بکشد
حمّالِ زمانه رخت از خانه عمر
حافظ
چیست نشانی آنک هست جهانی دگر؟
رفتن این کهنه ها، نو شدن حالهاست
صبح نو و شام نو، باغ نو و دام نو
هر نفَس اندیشه نو، نو خوشی و نو غناست
نو زکجا میرسد؟ کهنه کجا میرود؟
گر نه ورای نظر عالم بی منتهاست
عالم چون آب جوست، کهنه نماید ولیک
میرود و میرسد، نو نو این از کجاست؟
خامش و دیگر مگو، آنکه سخن بایدش
اصل سخن گو بجو، اصل سخن شاه ماست
مولوی