مرگ اندیشی

مرگ، آغاز زندگی دیگر

گاهی به تفلسف مینشینم. گاهی با فکر مرگ بازی میکنم.
در این وبلاگ، اندیشه های فلسفی خود درباره مرگ را با دیگران به اشتراک خواهم گذاشت. گاهی جملات ادبی نیز به یاری من شتافته است.
نظر دیگران برای من اهمیت دارد.

طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مرگ هراسی» ثبت شده است

کرم پروانه ای که در پیله به سر میبَرَد، چه خبر دارد از بهار و گلهای خوشبو و رنگارنگ آن؟

به کنجی تنگ و تاریک دل خوش داشته و نگران آمدن موسم رهائی است.

ما نیز از پا گذاشتن در دنیایی دیگر در هراسیم،

اما آنان که رفته اند از رفتن خود آزرده نیستند، بلکه از فرصتهای فوت شده در افسوس اند!


۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۳ ، ۰۱:۰۸

مرگ را دانم، ولی تا کوی دوست

راه اگر نزدیکتر دانی، بگو!

مولوی

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۳ ، ۰۷:۳۲

پس از مرگ روانه قبر میشوی

و قبر نه آن حفره است که جسد تو را در آن میگذارند و خرواری خاک نثارش میکنند

قبر عالمی است میان دنیا و آخرت

قبر مرحله ایست که تو تا روز قیامت در آن باقی میمانی

قبر همان برزخ و از سنخ عالم مثال است

به محض وفات، وارد عالم جدیدی میشوی؛ این چندان ارتباط به دفن تو ندارد!

و تو در آن عالم، اعمال خویش را مشاهده خواهی کرد و قدری از تلخ و شیرین آن را خواهی چشید

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۳ ، ۲۲:۴۲
با مرگ از بدن دنیوی جدا میشوی
در واقع رابطه تو با عالم ماده قطع میشود
و بطور دقیقتر، دیگر نمیتوانی هیچ تصرفی در این عالم کنی
این ممکن است تو را آزار دهد؛ چون از خیلی کارها محروم میشوی
مثلاً نمیتوانی بستگان و وابستگان خود را دلداری دهی
و نمیتوانی کارهایی را که به آن عادت داشته ای را به انجام رسانی
حاصل این، قلبی آکنده به حسرت خواهد بود
و این ثمره دلبستگی های نابجایی است که به این عالم داشته ای
اما این گوشه ای از ماجراست
در واقع این اولین مواجهه تو با مرگ است
بعد از این همه، تازه متوجه میشوی که جهانی دیگر در انتظار توست
و اینجاست که متوجه میشوی که چه فرصتهایی را از دست داده ای!

«سخت ترین غصه ها، از دست دادن فرصتهاست»
۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۰۲ دی ۹۳ ، ۲۰:۴۶

بس نامور به زیر زمین دفن کرده اند

کز هستیش به روی زمین بر نشان نماند

وان پیر لاشه را که سپردند زیر گل

خاکش چنان بخورد کزو استخوان نماد

زنده است نام فرّخ نوشینروان به خیر

گرچه بسی گذشت که نوشینروان نماند

خیری کن ای فلان و غنیمت شمار عمر

زان پیشتر که بانگ برآید «فلان» نماند

سعدی

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۱ ۰۲ دی ۹۳ ، ۱۴:۳۱

وقتی به سفر میروی، مقصد تو تنها چیزی است که تو را در همه لحظه ها همراهی میکند

در هر قدم، این فکر مقصد است که تو را به پیش میراند

موتورهای هواپیما، بیتاب رسیدن هستند

زندگی نیز یک سفر است

اگر کمی دقت کنی، هرگز گوشهایت از زمزمه مرگ خالی نیست!

اصلاً برای مرگ متولد شده ای!

به گذر زمان دقت کن؛ گذشتن هر لحظه، حکایت از آن دارد که یک لحظه دیگر به مرگ نزدیکتر شده ای

اگر مقصد نبود، چه نیازی بود به آغاز سفر؟! و اگر مرگ در پیش نبود، چه نیازی بود به تولد؟!

لحظه لحظه، این مرگ است که زندگی را به پیش میراند!


«زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ»

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۰۱ دی ۹۳ ، ۱۱:۲۹

و نترسیم از مرگ

مرگ پایان کبوتر نیست

مرگ وارونه یک زنجره نیست

مرگ در ذهن اقاقی جاری است

مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد

مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید

مرگ با خوشه انگور می آید به دهان

مرگ در حنجره سرخ-گلو میخواند

مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است

مرگ گاهی ریحان می چیند

مرگ گاهی ودکا می نوشد

گاه در سایه [نشسته] است به ما می نگرد

و همه می دانیم

ریه های لذت، پر اکسیژن مرگ است

سهراب

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۳ ، ۱۶:۱۵
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۳ ، ۱۴:۲۶