مرگ اندیشی

مرگ، آغاز زندگی دیگر

گاهی به تفلسف مینشینم. گاهی با فکر مرگ بازی میکنم.
در این وبلاگ، اندیشه های فلسفی خود درباره مرگ را با دیگران به اشتراک خواهم گذاشت. گاهی جملات ادبی نیز به یاری من شتافته است.
نظر دیگران برای من اهمیت دارد.

طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی و مرگ» ثبت شده است

بگذار هرچه داری و بگذر که هیچ نیست

این پنج روزه عمر که مرگ از قفای اوست

سعدی

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۳ ، ۱۲:۳۵

«آزمودم، مرگ من در زندگی است

چون رهم زین زندگی پایندگی است»

مولوی

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۳ ، ۱۰:۰۸
زندگی ما بی شباهت به زندگی یک شهاب نیست
در گوشه ای از آسمان، متولد میشویم
مسیری کوتاه یا بلند را طی میکنیم
به زودی از صفحه روزگار محو خواهیم شد
و به ندرت حتی مدتی در یادها باقی میمانیم
و این حکایت زندگی ماست که:
«آمد
زیست
رفت»
۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۳ ، ۱۰:۰۲

دریغا که بی ما بسی روزگار

بروید گل و بشکفد نوبهار

بسی تیر و دیماه و اردیبهست

بیاید که ما خاک باشیم و خشت

سعدی

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۳ ، ۱۷:۲۳
از جمادی مردم و نامی شدم
وز نما مردم، به حیوان سر زدم
مردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم، کی ز مردن کم شدم؟
حمله دیگر بمیرم از بشر
تا برآرم از ملائک بال و پر
وز ملک هم بایدم جستن ز جو
کلُّ شیءٍ هالک الّا وَجهُهُ
بار دیگر از ملک قربان شوم
آنچه اندر وهم ناید، آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم إنّا إلَیهِ راجِعون
مولوی
۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۳ ، ۱۱:۴۲
با مرگ از بدن دنیوی جدا میشوی
در واقع رابطه تو با عالم ماده قطع میشود
و بطور دقیقتر، دیگر نمیتوانی هیچ تصرفی در این عالم کنی
این ممکن است تو را آزار دهد؛ چون از خیلی کارها محروم میشوی
مثلاً نمیتوانی بستگان و وابستگان خود را دلداری دهی
و نمیتوانی کارهایی را که به آن عادت داشته ای را به انجام رسانی
حاصل این، قلبی آکنده به حسرت خواهد بود
و این ثمره دلبستگی های نابجایی است که به این عالم داشته ای
اما این گوشه ای از ماجراست
در واقع این اولین مواجهه تو با مرگ است
بعد از این همه، تازه متوجه میشوی که جهانی دیگر در انتظار توست
و اینجاست که متوجه میشوی که چه فرصتهایی را از دست داده ای!

«سخت ترین غصه ها، از دست دادن فرصتهاست»
۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۰۲ دی ۹۳ ، ۲۰:۴۶

بس نامور به زیر زمین دفن کرده اند

کز هستیش به روی زمین بر نشان نماند

وان پیر لاشه را که سپردند زیر گل

خاکش چنان بخورد کزو استخوان نماد

زنده است نام فرّخ نوشینروان به خیر

گرچه بسی گذشت که نوشینروان نماند

خیری کن ای فلان و غنیمت شمار عمر

زان پیشتر که بانگ برآید «فلان» نماند

سعدی

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۱ ۰۲ دی ۹۳ ، ۱۴:۳۱
جاده ای که روان ما در آن حرکت میکند، مسیر پر فراز و نشیبی است
گاهی شادی و سرور، ما را به بلند ترین قله های این راه میکشاند
و گاه نیز در حضیض غم و اندوه فرو میرویم
اما این اندیشه مرگ است که در هر دو حالت، ما را از مخمصه نجات میدهد
در قله های شادمانی که گاه ما را از خود بیخود میکند،این صدای مرگ است که میگوید: هشدار که این حال خواهد گذشت
و در دره های غم و اندوه، باز این مرگ است که بشارت به رهایی میدهد
اگر مرگ نبود، شاید امید به زندگی، به صفر میل می نمود؛ محزون را غم می پژمرد؛ و مسرور خود را در آخر خط می دید!

«و اگر مرگ نبود، دست ما در پی چیزی می گشت»
۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۰۲ دی ۹۳ ، ۰۰:۵۷

وقتی به سفر میروی، مقصد تو تنها چیزی است که تو را در همه لحظه ها همراهی میکند

در هر قدم، این فکر مقصد است که تو را به پیش میراند

موتورهای هواپیما، بیتاب رسیدن هستند

زندگی نیز یک سفر است

اگر کمی دقت کنی، هرگز گوشهایت از زمزمه مرگ خالی نیست!

اصلاً برای مرگ متولد شده ای!

به گذر زمان دقت کن؛ گذشتن هر لحظه، حکایت از آن دارد که یک لحظه دیگر به مرگ نزدیکتر شده ای

اگر مقصد نبود، چه نیازی بود به آغاز سفر؟! و اگر مرگ در پیش نبود، چه نیازی بود به تولد؟!

لحظه لحظه، این مرگ است که زندگی را به پیش میراند!


«زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ»

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۰۱ دی ۹۳ ، ۱۱:۲۹

و نترسیم از مرگ

مرگ پایان کبوتر نیست

مرگ وارونه یک زنجره نیست

مرگ در ذهن اقاقی جاری است

مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد

مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید

مرگ با خوشه انگور می آید به دهان

مرگ در حنجره سرخ-گلو میخواند

مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است

مرگ گاهی ریحان می چیند

مرگ گاهی ودکا می نوشد

گاه در سایه [نشسته] است به ما می نگرد

و همه می دانیم

ریه های لذت، پر اکسیژن مرگ است

سهراب

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۳ ، ۱۶:۱۵